هیچستان

هیچستان

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

هیچستان


برچسب‌ها: هیچستان

تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1395 | 3:57 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

هیچ اما هیچ

 
حتی اگر خودتان را قطعه قطعه کنید و برای آرامش و رفاه کسی در چرخ گوشت بیندازید و رشته رشته شوید، یک روز از راه می‌رسد که همان کس، توی چشمتان خیره شود و می‌گوید:
تو هیچ‌وقت، هیچ کاری برای من نکردی!
 
 وقتی این "هیچ" را می‌گوید
دلت می‌خواهد زندگی دنده عقب داشت و مثل خرسی که تمام یک زمستان سرد را در دل غاری گرم می‌خوابد، بر میگشتی به بطن مادرت، کز می‌کردی، همانجا می‌ماندی و هرگز به این دنیا نمی‌آمدی.
 
اگر می‌خواهید در این دنیا زنده بمانید تمرین کنید از "هیچ‌کس هیچ چیز" توقع نداشته باشید، حتی از پدر و مادرتان. حتی از آن‌ها که هم خونتان هستند چه رسد به دیگران.
 
اینطور هیچ چیز غافلگیرتان نمی‌کند. حتی وقتی همان یک نفر بر می‌گردد، توی چشمتان خیره می‌شود و می‌گوید:
تو هیچ‌وقت، هیچ کاری برای من نکردی!
 
اگر این جمله را نشنیده‌اید هنوز روزش فرا نرسیده. می‌رسد!
بی توقع بودن تمرین سختی‌ست. خیلی سخت. مثل رنج زنده زنده، رشته رشته شدن در چرخ گوشت!
 
" دکتر فرهنگ هلاکویی"

برچسب‌ها: هیچ

تاريخ : جمعه 3 آبان 1398 | 8:53 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

روزگار ...

روزگارم رفته و با بخت بدتا میکنم 
داعما غمگینم و با خنده حاشا میکنم 
خوب و بد هرچه که باشد مینشینم گوشه ای 
کاری از دستم نمی اید, تماشا میکنم 
عقل میگوید بمان معشوقه ات را بادبرد
ِ دل ولی گوید برو ، این پا و ان پا میکنم
ان شب و معشوقه و دریای و ماه دیگر گذشت
با غم دوران خود گریه چو دریا میکنم
یاد گرمی نفس های جوانی هایمان 
لحظه ها بر دست پیری خودم، ها میکنم
روزگارم رفته و اندوه و ماتم مانده است 
با صدای ناله ام امروز و فردا میکنم
 


"مهران کیوانی هفشجانی"
 

برچسب‌ها: روزگارعشقجوانیکیوانیهفشجانی

تاريخ : دو شنبه 28 آبان 1397 | 14:6 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

قفس ...

گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...!

تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست،

هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!

تا که نادان به جهان حکمروایی دارد،

همه جا در نظر مردم دانا قفس است...!

"فریدون مشیری"


برچسب‌ها: فریدون مشیریقفس

تاريخ : یک شنبه 21 خرداد 1396 | 10:45 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

خیال ...

با یادی از استاد شهریار

گرچه پیر است این تنم، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند

شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند

عاشقی ها میکند دل، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند

هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند

عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و، با او تبانی میکند

گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و، لنَتَرانی میکند

گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا، سطحِ جهانی میکند

بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند 
 


"قاسم ساروی"

برچسب‌ها: خیالقاسم ساروی

تاريخ : چهار شنبه 8 دی 1395 | 10:5 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

آمدم اما ...

آمــــد امّــــا در نگــــاهـــش آن نــوازش هــا نبود

چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شـسـته بود

عکـس شیدایی ، در آن آیینه ی سـیما نبود

لب،همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت

دل همان دل بود ، امّـا مسـت و بی پــروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رســــــــوایی نداشـــــت

گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسـوا نبود

در نگاه ســــــرد او غــــوغــای دل خــاموش بود

برق چشمش را ،نشان ، از آتش سـودا نبود

دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف

گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود

"شهريار"


برچسب‌ها: شهريارتنهاييدل

تاريخ : دو شنبه 26 مهر 1395 | 10:22 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

شهریار ایران ...

سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار شاعر پارسی گوی آذری زبان در سال 1285 هجری شمسی در شهر تبریز متولد شد. 

وی دوران کودکی را در طبیعت زیبای روستاهایی در دامنه کوه حیدر بابا سپری کرد و خاطرات و شرح حال زندگی در میان مردم صمیمی و ساده دل روستا تا پایان عمر همیشه همراه او بود، چنانچه سالها بعد در دوران میانسالی «حیدربابایه سلام» را که شناخته شده ترین مجموعه اوست؛ با یادآوری خاطرات زیبای کودکی و ایده گرفتن از محل زندگی دوران کودکی  سرود. این کتاب به بیش از 80  زبان زنده دنیا ترجمه شده است: 

حیدربابا، دونیا یالان دونیادی 
سلیماننان، نوحدان قالان دونیادی 
اوغول دوغان، درده سالان دونیادی 
هرکیمسیه، هرنه وئریب آلبیدی 
افلاطوننان بیر قوری آد قالیبدی 

محمدحسین در چهار سالگی اولین شعر خود را سرود و  به این ترتیب اطرافیان را متعجب از نبوغ و استعداد و قریحه ذاتی خود کرد. برای اولین بار اشعار او زمانی که فقط سیزده سال داشت در مجله ادب با تخلص «بهجت» به چاپ رسید. سالها بعد در تهران تخلص «شهریار» را پس از دو رکعت نماز و تفال به حافظ برگزید: 

که چرخ سکه دولت به نام شهریاران زد 
روم به شهر خود و شهریار خود باشم 

او در 15 سالگی از روستا برای ادامه تحصیل به تهران رفت. سه سال در مدرسه دارالفنون تحصیل کرد، سپس برای ادامه تحصیل در پزشکی به مدرسه طب رفت. در همان دوران شیفته دختری در همسایگی شده و شیدایی عشق، او را از تحصیل باز داشت. بیشتر غزل های شهریار که عموم مردم می شناسند مولود همین دوران عاشقی است؛ ماه سفر کرده، توشه سفر و پروانه در آتش از جمله آن هاست. به عقیده تعدادی از دوستانش، عشق نافرجام شهریار، نقطه عطفی در شعر گویی وی به شمار می رود. قسمتی از شعر ماه سفر کرده که در همان دوران سروده شده است: 

 ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی 
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی 
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد 
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی 
 
او تعدادی از اشعارش را با صدای خود دکلمه کرده است که گاهی در هنگام خواندن آنها بغض در گلو و احساسی بی وصف شنیده می شود و سبک خواندن، شنونده را منقلب می کند. 

به طور کلی، احساس مشخص ترین ویژگی شعر شهریار است، او در قالب های غزل، قصیده، مثنوی و قالب های دیگر شعر سروده است اما بیشترین شعرهای او در قالب غزل است.احساس، دلیل و الهام را می توان نقطه آغاز شعرهای شهریار دانست. زبان شعر او در عین سادگی، جذاب و زیباست. او پس از فوت مادر با قلبی دردمند شعری با عنوان «ای وای مادرم» در وصف مادر سرود. قسمتی از این شعر پر احساس:  

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز 
او زنده است در غم و شعر و خیال من 
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست 
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش 

شهریار چه در طول زندگی و چه در شعرهایش از دین جدا نبود. خود را از اتفاقات اجتماعی و سیاسی اطرافش جدا نمی دانست و شاعری مسئول و متعهد بود. دین، عشق به خدا و شناخت خدا در بسیاری از غزل های او مشهود است . علی ای همای رحمت از آن جمله است: 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را  
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را  
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین  
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را  

بیشتر شاعران، شعر و دانش شهریار را ستایش کرده و بسیاری اشعاری نیز در وصف او سروده اند. ملک الشعرای بهار که خود شاعری زبردست بود، درباره شعر شهریار گفته است: «او نه تنها افتخار ایران، بلکه افتخار شرق است». 

نیما یوشیج  در یکی از اشعارش آورده است:  

رازی است که آن نگار می داند چیست 
رنجی است که روزگار می داند چیست 
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست  
من دانم و شهریار می داند چیست 

محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، 27 شهریور ماه در سن  82 سالگی  پس از طی یک دوره بیماری درگذشت و بنا بر وصیتش، در مقبره الشعرای تبریز در سرخاب به خاک سپرده شد. برای بزرگداشت این شاعر، روز وفات وی روز شعر و ادب پارسی نامگذاری شد. روحش شاد و یادش گرامی باد. 


برچسب‌ها: زندگينامه-شهريارايرانتبريز

تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 | 11:18 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

خوابی و خماریی ...

دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود

شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود

در کهن گلشن طوفانزده خاطر من

چمن پرسمن تازه بهار آمده بود

سوسنستان که هم آهنگ صبا می رقصید

غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود

آسمان همره سنتور سکوت ابدی

با منش خنده خورشید نثار آمده بود

تیشه کوهکن افسانه شیرین میخواند

هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود

عشق در آینه چشم و دلم چون خورشید

می درخشید بدان مژده که یار آمده بود

سروناز من شیدا که نیامد در بر

دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود

خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر

نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود

لابه ها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت

آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود

چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب

روز پیری به لباس شب تار آمده بود

مرده بودم من و این خاطره عشق و شباب

روح من بود و پریشان به مزار آمده بود

آوخ این عمر فسونکار به جز حسرت نیست

کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود

شهریار این ورق از عمر چو درمی پیچید

چون شکج خم زلفت به فشار آمده بود

"شهريار"


برچسب‌ها: شهريارخوابيخماريي

تاريخ : دو شنبه 15 شهريور 1395 | 9:22 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

مزار ...

شعر رهی معیری برای سنگ قبر خودش. روحش شاد و یادش گرامی

الا ای رهگذر کز راه یاری 
قدم بر تربت ما میگذاری

در اینجا شاعری غمناک خفته است 
رهی در سینه این خاک خفته است

فرو خفته چو گل با سینه چاک 
فروزان آتشی در سینه خاک

بنه مرهم ز اشکی داغ ما را 
بزن آبی بر این آتش خدا را

به شبها شمع بزم افروز بودیم 
که از روشندلی چون روز بودیم

کنون شمع مزاری نیست ما را 
چراغ شام تاری نیست ما را

سراغی کن ز جان دردناکی 
بر افکن پرتوی بر تیره خاکی

ز سوز سینه با ما همرهی کن 
چو بینی عاشقی یاد رهی کن

"رهی معیری"


برچسب‌ها: مزاررهیمعیری

تاريخ : یک شنبه 29 آذر 1394 | 12:44 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

خوش می روی بر بام ما ...

ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

"مولانا"


برچسب‌ها: خوش می روی بر بام مامولانا

تاريخ : یک شنبه 29 آذر 1394 | 12:40 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

سکوت هم ...


برچسب‌ها: سکوتفروغفرخزاد

تاريخ : یک شنبه 29 آذر 1394 | 12:16 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

مژده بده ...

مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا
سایه‌ی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم، گریه‌ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله‌نما، خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش، تافته در دیده‌ی من
آینه در آینه شد، دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود، پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهرِ گُم‌بوده نگر، تافته بر فرق فلک
گوهری خوب‌نظر، آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند، بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم، چون که فرو می‌نگرم
بانگ لک‌الحمد رسد، از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم، سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد، زین شب امید مرا

پرتو بی‌پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم «سایه»‌ی خود، باز نبینید مرا

"هوشنگ ابتهاج"


برچسب‌ها: مژده بدههوشنگابتهاج

تاريخ : یک شنبه 29 آذر 1394 | 12:10 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.