هیچستان

فریب چشم ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

فریب چشم ...

من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد
در نوک یک قله،آشیانش دادم که همین دل رحمی،چه به روزم آورد
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم،من عقابی بودم بر فرازِ يک کوه
آشيانِ خود را به نگاهي دادم ...


برچسب‌ها: فریبچشم

تاريخ : پنج شنبه 15 خرداد 1393 | 14:44 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند...

تاريخ : سه شنبه 5 شهريور 1392 | 14:53 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

مژه بر هم نزنم ...

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 20:42 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.