هیچستان

نشد ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

نشد ...

می خواستم برای تو چیزی... ولی نشد

پیراهن سفید و تمیزی... ولی نشد!


من باشم و تو باشی و باغ و دو صندلی

من باشم و تو باشی و میزی... ولی نشد


سوغات روزهای سفر را بیاورم

بنشینم و تو چای بریزی... ولی نشد


می خواستم برای دلم دست و پا کنم

از چنگ عشق راه گریزی! ولی نشد!


یا لااقل بدون تعارف بگویم از

اینکه برای من چه عزیزی! ولی نشد!


گفتی: بخند و قول بده بعد ازین دگر

در پیش چشمم اشک نریزی... ولی نشد!


گفتم قبول کن که دلی عاشقت شده

می خواسته برای تو چیزی... ولی نشد!

 


برچسب‌ها: نشد

تاريخ : یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 | 17:55 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان | 1 نظر
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.