هیچستان

شهر هیچستان ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

شهر هیچستان ...

چون حبابی دیده وا کردیم در دریای هیچ

عمر بگذشت ای دریغا بر سر سودای هیچ

در میان جنگلی از آهن و دود و غبار

شهر هیچستان ما را بین و این غوغای هیچ

جعبه شهر فرنگ است و به هر سازی در آن

صورتک هایی که می خندند برسیمای هیچ

بر سر آمال خود بی دست و پایان پایمال

وانکه را دست است وپا بنهاده بر سودای هیچ

مهر بی مهری نهاده بر جبین ها داغ ها

در فسون لفظ ها پنهان شده معنای هیچ

خسته از نیرنگ وافسون چشم ها وگوش ها

تا که می کوبد بر این طبل بلند آوای هیچ

آی باران گر همه دُردانه داری زینهار

جز گل حسرت نخواهی چید از ین صحرای هیچ

شمع من مستانه می رقصی در آغوش نسیم

باش تا از روزنی سر بر کند فردای هیچ

خود گریزی خسته ام آیا پناهی مانده ست

ای کدامین کوچۀ متروک و ای دنیای هیچ

شعر ما پرتو ، در این آشفته بازار ریا

همچو تشریفی است کاویزند بر بالای هیچ

"علی اشرف نوبتی (پرتو)"


برچسب‌ها: هیچعلیاشرفنوبتیپرتو

تاريخ : دو شنبه 7 مهر 1393 | 20:8 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.