چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم
بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج
بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم
ما را غم خزان و نشاط بهار نيست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم
گر دست ما ز دامن مقصد کوته است
از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم
تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را
ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم
يکدم ز موج حادثه ايمن نبوده ايم
چون ساحليم و بر لب دريا نشسته ايم
از عمر جز ملال نديدم و همچنان
چشم اميد بسته به فردا نشسته ايم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نيم مرده چه زيبا نشسته ايم
اي گل بر اين نواي غم انگيز ما ببخش
کز عالمي بريده و تنها نشسته ايم
تا همچو ماهتاب بيايي به بام قصر
مانند سايه در دل شب ها نشسته ايم
تا با هزار ناز کني يک نظر به ما
ما يکدل و هزار تمنا نشسته ايم
چون مرغ پر شکسته فريدون به کنج غم
سر زير پر کشيده و شکيبا نشسته ايم
(فريدوم مشيري)
نظرات شما عزیزان:
چه خبر
اومدم بهت سلامی عرض کنم
ایران بیست که کم میای همشهری
اومدم اینجا حالتو بپرسم
بی هیچ توقفی پیوسته در تکاپو و حرکت.
ما مثل گلبرگ گلی که تو این آبشار با جریان آب به جلو میریم.
اینکه چه موانعی جلومون سبز خواهند شد رو نمیدونیم.
فقط میتونیم جهت حرکتمون رو کمی تغییر بدیم و موانع رو رد کنیم.
الهی، تو این دنیا هممون مثل گلبرگ گل پاک و زیبا باشیم.
مثل گل عطر خوبی و مهربونی داشته باشیم.
مثل آبشار زندگی، صاف و زلال باشیم
برچسبها: شمع نيمه مردهفريدون مشيري
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی