مراقــــــــــــب باش !
وقتی ســوار بر تــــاب زندگــــــی شدی،
دســــــــت روزگــــــار هلــــــت می دهد؛
ولی قـــــرار نیست تو بیفـــــتی!
اگر بی تـــاب نباشی و خودت را به آســـمان گـــره زده باشی،
اوج می گیری…به همین سادگی…!
برچسبها: تاب
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه
زیـادتر دوستش داشته ای ،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،
که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،
به قـدر یـک ذره ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که ما می بریم…!
برچسبها: توقع
اي علي موسي الرضا ( ع ) ،
اي پاك مرد يثربي ، در طوس خوابيده
من تو را بيدار مي دانم
زنده تر ، روشن تر از خورشيد عالمتاب
از فروغ و فر شور و زندگي سرشار مي دانم
گر چه پندارند ديري هست ، همچون قطره ها در خاك
رفته اي در ژرفناي خواب
ليكن اي پاكيزه باران بهشت ، اي روح عرش ، اي روشناي آب
من تو را بيدار ابري ، پاك و رحمت بار مي دانم
اي ( چو بختم ) خفته در آن تنگناي زادگاهم : طوس
- در كنار دون تبهكاري ،كه شير پير پاك آيين ، پدرت ،
آن روح رحمان را به زندان كشت –
من تو را بيدارتر از روح و راه صبح ، با آن طره زرتار مي دانم .
من تو را بي هيچ ترديدي ( كه دل ها را كند تاريك )
زنده تر ، تابنده تر از هر چه خورشيد است
در هر كهكشاني ،دور يا نزديك ،
خواه پيدا ، خواه پوشيده
در نهان تر پرده اسرار مي دانم .
با هزاري و دوصد ، بل بيشتر ، عمرت
اي جواني و جوان جاودان ، اي پور پاينده ،
مهربان خورشيد تابنده ،
این غمین همشهری پیرت،
این غریبِ مُلکِ ری، دور از تو دلگیرت،
با تو دارد حاجتي ، دردي كه بي شك از تو پنهان نيست ،
وز تو جويد ( در نهاني ) راه و درماني
جاودان جان جهان ، خورشيد عالمتاب
این غمین همشهری پیر غریبت را ، دلش تاریک تر از خاک،
يا علي موسي الرضا ( ع ) ، درياب
چون پدرت ، اين خسته دل زنداني دردي روان كش را
يا علي موسي الرضا ( ع ) درياب ، درمان بخش
يا علي موسي الرضا ( ع ) درياب . . .
"مهدی اخوان ثالث"
برچسبها: مردیثربیطوسخوابیدهاخوانثالث
من که تسبيح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهايی من پيچاندی
مهر دستان تو دنبال دعايی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خنديدی
از همين نغمه ی تاريک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی!
دست ويرانگر تو عادت چرخيدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ايمان خواندی
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و اين گمشده را لرزاندی
جمع کن، رشته ايمان دلم پاره شدست
من که تسبيح نبودم، تو چرا چرخاندی؟
برچسبها: تسبیح
برچسبها: چیستم
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی