ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم
دست بردم به تمنا و نیامد به کفم
کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج
جذبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم
راه تردید، مسیر گذر عاشق نیست
چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟
پدرانم همه سرگشته ی حیرت بودند
من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم
زخم بیهوده مزن ، سینه ام از قلب تهی است
بهتر آن است که سربسته بماند صدفم ...
برچسبها: سر بستهآن هافاضل نظری
می گویی بهار
می گویم تو
می گویی تابستان
می گویم تو
می گویی زمستان
باز می گویم تو
لیک
هرگاه که می گویی پاییز
می گویم
بی تو در درد
بی تو در اندوه دوری
بی تو مانده در فراق نامه ی غم
که پاییز
ناچار از فقدان تو
خلق شد به گاه زمین
برچسبها: پاییز
برچسبها: پاییز
دلم پاييز ميخواهد
ترجيحا مهر ماه
باران هم ببارد
و تنهايى .
دلم قدم زدن ميخواهد
از اينجا تا خود بى رمقى
تا جايى كه نايى براى ادامه نماند
تا اوج لمس رنگ برگ ها
تا نهايت استشمام خوشبوترين عطر جهان
لا به لاى درختان نيمه برهنه ى نم خورده ...
دلم بدجور بى تاب پاييز است
فصل من ، زودتر بيا !
برچسبها: مهرتولدفصل من
پاییز مردیست
با دستانی بزرگ که هر شب منتظر دختریست
با چشمانی زلال و دستانی کوچک
که تنها نگاهش کند و بگوید دوستش دارد
پاییز مردیست
پیشه اش رفتگری
شهر در دایره ی جارویش
اوی از زندگیش راضیست
پاییز مردیست
که شباهنگام به خانه اش میرود
چای دم میکند تنها مینوشد و دیوارها را مینگرد
و برگهای خشک لای کتاب را میبوید
پاییز مردیست
ساکت، صبور؛ اندکی مغرور نه برای شمعدانی ها
نه بخاطر توفانها و گردبادههایی که در دلش موج میزنند
او بیگانه است با دروغ، تفریق، کینه...
پاییز مردیست
که تنها شعر مینویسد، آنها را نمیفروشد
زیرا بهایی ندارد شعر گفتن دراین تنهایی غربت
که حتی لحجه اش را نیز هیچکس نمیداند
پاییز مردیست
در آن سوی آبهای جهان دور از خزان و برگ ریزان
فقط گاهی، هر از چند گاهی دلش میگیرد
میخواند، مینوازد بغض میکند، تا ابرها گریه کنند.
برچسبها: مردپاییزمهر
پاییز دختریست
با چشمانی مهربان و اندامی کشیده
نامش از مهــر میآید و کنیه اش لبخند
پوششی از برگ به تن دارد؛ رنگارنگ
لبهایش انار و کلامی شیرین
پاییز دختریست
ساده، محجوب، با وقار که هر روز دلش را در دست میگرد
وبه من هدیه میدهد و مرا با نام کوچکم آشنا میسازد
پاییز دختریست
که مرا پاره ی تن خود میداند و آرام هر شب نوازش میکند
چشمانش بارانها ابر در بردارد و گونه اش سرخ از شرم بوسهای باران
پاییز دختریست
با گیسوانی رها درباد و سینه ای پُرمهــر
غمگین که میشود غروب را به ارمغان میآورد و چشم میبندد
لیلی داستانهای کهن در دلم؛ آینه
پاییز دختریست
که مرا دوست دارد و من او را پیشتر دوست میدارم
من عاشق اسمش، برگ برگ تنش و روز وماهش شده ام
او مرا میبوسد
او مرا میخواند
اوی مرا شاعر اسمش ساخته است
پاییز دختریست
که من اورا مهرویا میخوانم
برچسبها: دخترپاییزمهر
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم
تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم
با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم
اصل تویی من چه کسم؟ آینه ای در کف تو
هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم
تو به صفت سرو چمن من به صفت سایه تو
چونک شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنم
بی تو اگر گل شکنم خار شود در کف من
ور همه خارم ز تو من جمله گل و یاسمنم
دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم
هر نفسی کوزه خود بر در ساقی شکنم
دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی
تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم
لطف صلاح دل و دین تافت میان دل من
شمع دل است او به جهان من کیم او را لگنم
برچسبها: منمولوی
باز بوی پاییز هوای شبم را لبریز کرده بی تو...
پاییز امسال خواهد آمد..
بی هیچ تولدی در مهر…
بی ترانه ای عاشقانه…
پاییز امسال…
با بی بهانه ترین لحظه ها…
با آرام ترین روزگار ...خواهد آمد…
نه برگ ریزانی برای ما
و نه غروبی دلتنگ در چشمان تو...
اما ...من باز عاشقت خواهم شد...
و تو؛باز خواهی رفت...
و این جشن هر سال من است ...
برچسبها: پاییزمهرعشق
چه فرق می کند کدام فصل باشد
پاییز
یازمستان یا .....؟
بهار از آنجا آغاز می شود
که..
....
تو می آیی.....!!!
برچسبها: تو می آیی
زندگی دفتری از خاطرهاست ...
یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ...
یک نفر همدم خوشبختی هاست ،
یک نفر همسفر سختی هاست ،
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد...
ما همه همسفریم
برچسبها: همسفر
سرزمین باستانی کهن /میهنم ایران من ایران من
ای وطن ای سرزمین جاودان/خاک پاکت قبله آزادگان
مهر تو آمیخته است با جان من /راه تو هم دین و هم ایمان من
میهنم ای زادگاه خسروان /ای تو مهد کورش و نوشیروان
ای کهن بوم و برم ای سرزمین/این تویی تاج سر مشرق زمین
می پرستم هر وجب از خاک تو/هرزمان جانم بود درراه تو
گرببازم سر به راه تو رواست /گردهم جان از برای تو بجاست
ای وطن ای مهد انسانهای نیک /ای پیامت گفته و کردار و هم پندار نیک
مهرتو می جوشد اندر جان من /وین نمیرد گر رود جانم ز تن
جان فدای آن درفش کاویان /سر فدای آن زمین و آن مکان
ای سرای آریایی کهن /ای شکوه سرفراز ایران من
بام من ا ی مهربان بام وطن /مهر تو جاری چو خون در جان و تن
بسته ام پیمان خود با تو به دل /گررود جانم ز تن مهر تومی ماند به دل
میهنم ای مهد فرهنگ و هنر/این منم فرزند مرز پر گهر
مهر مهرت خورده بر پیشانیم /هرزمان در هر کجا ایرانیم
زین نمازم را به جز تو قبله نیست/دل به جز مهرت ز هر مهری تهیست...
برچسبها: ایرانافتخارمن یک ایرانیم
برچسبها: زندگیچشمشبهابی مهتابفریدون مشیری
برچسبها: تو کیستیفریدون مشیری
قرآن! من شرمندهی توام:
اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود،
همه از هم میپرسند «چه کس مرده است؟»
چه غفلت بزرگی که میپنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.
قرآن! من شرمندهی توام :
اگر تو را از یک نسخهی عملی به یک افسانهی موزه نشین مبدل کردهام.
یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده،
یکی ذوق میکند که تو را با طلا نوشته، یکی به خود میبالد که تو را در کوچکترین قطع
ممکن منتشر کرده و… آیا واقعاًخدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمندهی توام:
اگر حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند
که خلایق به پای موسیقیهای روزمره مینشینند...
اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند، مستمعین فریاد میزنند «احسنت…!»
گویی مسابقهی نفس است…
قرآن! من شرمندهی توام:
اگر به یک فستیوال مبدل شدهای؛ حفظ کردن تو با شمارهی صفحه.
خواندن تو آز آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکوردگیری؟
ای کاش آنان که تو را حفظ کردهاند، حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛
آنان که وقتی تورامیخوانندچنان حظ میکنند، گویی قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کردهایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.
شهید دکتر علی شریعتی
برچسبها: قرآنشرمندگیدکتر علی شریعتی
پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی از شیطنت بازی کنان
بست با دستش دهان استکان
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد
خشک لب می گشت، حیران، راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
روزنی می جست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر، عزیز
برچسبها: آزادیفریدون مشیری
گاهی گمان نمی کنی، ولیکن... می شود!
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود!
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته، قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدايی و بخت يار نيست!
گاهی تمام شهر ، گدای تو می شود!
*** دکترعلی شريعی ***
برچسبها: گاهیدکتر علی شریعتی
یک عمر دست به دندان فشرده ایم
در این قمار یکطرفه ما نبرده ایم
ما شاعران عشق نوشته درون شعر
در نازکای حسرت یک عشق مرده ایم
یک عمر سیب و یا گندم تو را
از ترس طعنه های خدا ما نخورده ایم
وهمی ترین کسان زمین شعر گفته اند
ما هم به وهم مهر و وفا دل سپرده ایم
لیلای من درون بیابان قرارمان
از کوچه های شهر که سودی نبرده ایم
برچسبها: طعنهسیب
از تو پنهان می کنم رنگ صدایم را هنوز
پیش چشمت می کنم گم دست و پایم را هنوز
غربتم را با تو قسمت می کنم از راه دور
می پذیری دست های بینوایم را هنوز؟
بشنو آواز مرا از سایه ها و سنگ ها
مُردم اما نیست پایان، ماجرایم را هنوز
چیست آیا جرم انسان جز به دنیا آمدن؟
آنکه می آرد نمی بخشد خطایم را هنوز؟
در زمین جایی ندارم آرزویم مردن است
آسمان نشنیده می گیرد دعایم را هنوز...
برچسبها: دعاآسمانهنوز




















