هیچستان

رسم روزگار

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

رسم روزگار

 پاره های یک تن و دور از همیم این روزها

مثل اوضاع زمانه درهمیم این روزها

فکر نان از عشق می کاهد مقصر نیستی
آه... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها

می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند
در هراس راه پر پیچ و خمیم این روزها

می رسد تا استخوان این زخم ها، اما هنوز
در امید واهی یک مرهمیم این روزها

سیب در دامانمان افتاد و دور انداختیم
وصله ی ناجور نسل آدمیم این روزها

تا کجاها می رسد فریادهامان تا کجا؟
در نی پوسیده ی خود می دمیم این روزها

***

بچگی کردیم، دنیا هم به بازیمان گرفت
دست هایت را بده...گم می شویم این روزها


برچسب‌ها: اين روزهادنيارسم روزگار

تاريخ : پنج شنبه 27 مهر 1391 | 19:18 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

جواني

 

سحرگه به راهی يكی پير ديدم


سوی خاك خم گشته از ناتوانی



بگفتم: چه گم كرده‌ ای اندرين راه؟


بگفتا: جوانی، جوانی، جوانـــی

 

 


برچسب‌ها: پيريجواني

تاريخ : پنج شنبه 27 مهر 1391 | 19:9 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ارزانی

 چه کسی میگوید



که گرانی اینجاست؟ 


دوره ارزانی ست


چه شرافت ارزان،


تن عریان ارزان،


و دروغ از همه چیز ارزان تر


آبرو قیمت یک تکه ی نان


و چه تخفیف بزرگی خورده ست


قیمت هر انسان...


برچسب‌ها: ارزانيانسانيت

تاريخ : جمعه 14 مهر 1391 | 10:6 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.