پاره های یک تن و دور از همیم این روزها
مثل اوضاع زمانه درهمیم این روزها
فکر نان از عشق می کاهد مقصر نیستی
آه... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها
می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند
در هراس راه پر پیچ و خمیم این روزها
می رسد تا استخوان این زخم ها، اما هنوز
در امید واهی یک مرهمیم این روزها
سیب در دامانمان افتاد و دور انداختیم
وصله ی ناجور نسل آدمیم این روزها
تا کجاها می رسد فریادهامان تا کجا؟
در نی پوسیده ی خود می دمیم این روزها
***
بچگی کردیم، دنیا هم به بازیمان گرفت
دست هایت را بده...گم می شویم این روزها
برچسبها: اين روزهادنيارسم روزگار
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی