هیچستان

بگیری ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

بگیری ...

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری
باید فقط با یاد چشمش خو بگیری

سخت است جای آن کسی که دوست داری
در خلوت خود در بغل "زانو" بگیری

از حسرتش کارت به جایی می کشد تا
قانع شوی از او دو تار مو بگیری...

وقتی که دل دادی چه وصلش، چه فراقش
زشت است آنچه داده ای از او بگیری

از روی تو چه آرزوها در دلم بود
از بخت بد باید که از من رو بگیری!

"علی حیاتبخش"


برچسب‌ها: بگیری

تاريخ : دو شنبه 26 خرداد 1393 | 1:55 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

نامت را چه بگذارم ...

نـمـیـدانـم نـامـت را چـه بـگـذارم
تمام زندگـی
دلـیــل نـفـس کـشـیدن
یا هــمـــــه ی وجـــود
بــــه هــر نـامـی کـــه باشـی بـدان
آرامـــــــــــــــ
بــرایــت جـان مـیـدهـم !


برچسب‌ها: مادر

تاريخ : دو شنبه 26 خرداد 1393 | 1:37 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

یک قلب پاک ...


برچسب‌ها: یکقلبپاک

تاريخ : یک شنبه 25 خرداد 1393 | 2:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

جنگلی سبزم ولی ...

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی
من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی

نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز
آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی

این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟
پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟

سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام
رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!

تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !

من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام
می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟

"اصغر عظیمی مهر"


برچسب‌ها: جنگلکویر

تاريخ : یک شنبه 25 خرداد 1393 | 1:49 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

زندگی بازیست...

زندگی بازیست!

ما خود صحنه می‌سازیم 

تا بازیگر بازیچه‌های خویشتن باشیم

وای زین درد روان فرسای

من بازیگر بازیچه‌های دیگران بودم

گر چه می‌دانستم این افسانه را از پیش

زندگی بازیست!

زندگی بازیست!

...

"نصرت رحمانی"


برچسب‌ها: زندگیبازیست

تاريخ : یک شنبه 25 خرداد 1393 | 1:28 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

خدا پرستی ...

گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش

به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکن‌اند در او باش

برین زمین که تو بینی ملوک طبعانند
که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش

به چشم کوته اغیار درنمی‌آیند
مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش

کرم کنند و نبینند بر کسی منت
قفا خورند و نجویند با کسی پر خاش

ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسهٔ آش

دل از محبت دنیا و آخرت خالی
که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش

به نیکمردی در حضرت خدای، قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش

قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ می‌کند خشخاش

کمال نفس خردمند نیکبخت آن است
که سر گران نکند بر قلندر قلاش

مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معادست نه به حسن معاش

اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
تو نیز جامهٔ ازرق بپوش و سر بتراش

مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش

وز آنچه فیض خداوند بر تو می‌پاشد
تو نیز در قدم بندگان او می‌پاش

چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش

نه صورتیست مزخرف عبادت سعدی
چنانکه بر در گرمابه می‌کند نقاش

که برقعیست مرصع به لعل و مروارید
فرو گذاشته بر روی شاهد جماش

(خداوندگار سخن؛ حضرت سعدی)

 

برچسب‌ها: سعدی

تاريخ : یک شنبه 18 خرداد 1393 | 2:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

بهای نان ...

دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ای

در سیاهی شب، چشم مستم خیره شد بر خانه‌ای

چون نگه کردم درون خانه از آن پنجره

صحنه‌ای دیدم که قلبم سوخت چون جانانه‌ای

کودکی از سوز سرما می زند دندان به هم

مردکی کور و فلج افتاده‌ای در یک گوشه‌ای

دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه‌ای

مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه‌ای

چون که فارغ گشت از عیش و نوش آن مرد پلید

قصد رفتن کرد با حالت جانانه‌ای

دست در جیب کرد و زآن همه پول درشت

داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانه‌ای

بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر

می‌روم مست و شتابان سوی هر میخانه‌ای

من در این میخانه، آن دختر ز فقر

می‌فروشد عصمتش را بهر نان خانه‌ای

"کارو"


برچسب‌ها: کارو

تاريخ : یک شنبه 18 خرداد 1393 | 1:34 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

زندگی رسم خوشايندی ست‌

زندگی رسم خوشايندی‌ ست‌.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ‌،
پرشی دارد اندازه‌ی «عشق‌»...

سهراب سپهری


برچسب‌ها: سهراب سپهری

تاريخ : یک شنبه 18 خرداد 1393 | 1:31 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

فریب چشم ...

من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد
در نوک یک قله،آشیانش دادم که همین دل رحمی،چه به روزم آورد
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم،من عقابی بودم بر فرازِ يک کوه
آشيانِ خود را به نگاهي دادم ...


برچسب‌ها: فریبچشم

تاريخ : پنج شنبه 15 خرداد 1393 | 14:44 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

لب دوست ...

گــرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما    

غـــم نباشد، چــو بــود مهر تو اندر دل ما

حاصل كونْ و مكان، جمله ز عكس رخ توست 

پس همين بس كه همه كوْن و مكانْ حاصل ما

جملـــه اسرار نهان است درونِ لب دوست   

لب گشا! پــرده بــرانداز ازين مشكل ما

يــا بكش يــا برَهان زين قفس تنگ، مرا   

يا بــرون ساز ز دل، ايــن هــوس باطل ما

لايــق طوْف حـريم تو نبـوديم اگر   

از چـــه رو پس ز مــحبت بسرشتى گِل ما؟

 

"امام خمینی"


برچسب‌ها: لبدوستامامخمینی

تاريخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393 | 12:39 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

چه کسی میداند ...

چه کسی میداند؟؟؟

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!!


"سهراب سپهری"


برچسب‌ها: سهراب سپهری

تاريخ : سه شنبه 13 خرداد 1393 | 1:21 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

گشتم و هیچ نیافتم ...

میخواستم چیزی برایت بنویسم

گشتم

بین همه ی سی و دو حرف الفبا

بین همه ی کلماتی که از کودکی در گوشم خوانده

بودند

بین همه ی کلماتی که بعد از هفت سالگی خوانده بودم

گشتم و هیچ نیافتم

دلم به حال بیچارگی واژه ها سوخت

که کم می آورند برای نوشتن برای تو

برای از تو نوشتن که پیشکش...


برچسب‌ها: الفباگشتن نبود

تاريخ : سه شنبه 13 خرداد 1393 | 1:6 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

دانه ی دل ...

من اناری را میکنم دانه
به دل میگویم
خوب بود این مردم
دانه های دلشان پیدا بود 

" سهراب سپهری "


برچسب‌ها: انارسهراب سپهری

تاريخ : سه شنبه 13 خرداد 1393 | 1:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

هرچه بادا باد ...


برچسب‌ها: هرچه بادا باد

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:44 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

شاید امروز نیز روز مبادا باشد !

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !

(قیصر امین پور)


برچسب‌ها: روز مبادا

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:31 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

چهارشنبه سوری ...

سرخ میشوی وقتی می شنوی دوستت دارم
زرد میشوم وقتی می شنوم دوستش داری….
چهارشنبه سوری راه انداخته ایم
سرخی تو از من زردی من از تو!
همیشه من می سوزم….و همیشه تو می پری….

(حسین پناهی)


برچسب‌ها: حسینپناهی

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:28 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

حقیقت ...

بیهوده مرگ به تهدید 
چشم می‌دراند...
ما به حقیقت ساعت‌ها 
شهادت نداده‌ایم 
جز به گونه‌ی این رنج‌ها...
که از عشق‌های رنگین آدمیان به نصیب برده‌ایم...
چونان خاطره‌ای هریک 
در میان نهاده 
از نیش خنجری با درختی...

افسانه های سرگردانیت ای قلب دربدر 
به پایان خویش نزدیک می شود...

...
احمد شاملو



تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 16:20 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ناگزیر ...

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

" فاضل نظری "


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 15:55 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

هر که ما را یاد کرد ...

هرکه ما را یاد کرد، ایزد مر او را یار باد
هرکه ما را خوار کرد، از عمر برخوردار باد

هرکه اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد

در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هرکه ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد

(میر سید علی همدانی)


برچسب‌ها: یاد

تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 15:42 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

همنشین گل

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها
تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها

می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت
می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها

کو زمین بایری تا مرهم دردم شود
من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها

بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم
سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها

خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید
می شمارم روزهای آخرم را سال ها

(سید مهدی موسوی)


برچسب‌ها: همنشینگل

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 13:33 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

صدایم در نمی آید ...

تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و كاری ز دستم بر نمی آید

نشستم، باده خوردم، خون گرستم، كنجی افتادم
تحمل می رود، اما شب غم سر نمی آید

توانم وصف مرگ جور و صد دشوار تر زآن، لیك
چه گویم جور هجرت، چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها، بی قراری ها؟
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور، ای زلف
كه این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد، بیا در اشك چشمم بین
خدا را از چه رحمت بر من ای كافر نمی آید؟

مهدی اخوان ثالث


برچسب‌ها: صدایم در نمی آیدمهدی اخوان ثالث

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 13:28 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

نوشته های بی هدف

این نوشته های بی هدف...

مثل اب در هاون کوبیدن است...

تو که رفتنت دلیل نداشت...

دنبال بهانه ای می گردم برای امدنت...

پیدا نمی کنم...

می دانم نمیایی...

سرمه ای شدی در باد...

لاجرم چشم می گذارم بر روی این کاغذ...

تا 10 می شمارم...

شاید خودم را از میان این نوشته های گنک 

پیدا کنم...

شاید...

سید حسین دریانی


برچسب‌ها: بی هدف

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 13:3 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

شمع نيمه مرده

چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم

بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج

بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم

ما را غم خزان و نشاط بهار نيست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم

گر دست ما ز دامن مقصد کوته است

از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم

تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را

ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم

يکدم ز موج حادثه ايمن نبوده ايم

چون ساحليم و بر لب دريا نشسته ايم

از عمر جز ملال نديدم و همچنان

چشم اميد بسته به فردا نشسته ايم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نيم مرده چه زيبا نشسته ايم

اي گل بر اين نواي غم انگيز ما ببخش

کز عالمي بريده و تنها نشسته ايم

تا همچو ماهتاب بيايي به بام قصر

مانند سايه در دل شب ها نشسته ايم

تا با هزار ناز کني يک نظر به ما

ما يکدل و هزار تمنا نشسته ايم

چون مرغ پر شکسته فريدون به کنج غم

سر زير پر کشيده و شکيبا نشسته ايم

(فريدوم مشيري)


برچسب‌ها: شمع نيمه مردهفريدون مشيري

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 13:34 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

پژمرده ایم ...

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم 

ولی دل به پاییز نسپرده ایم 

چو گلدان خالی لب پنجره 

پر از خاطرات ترک خورده ایم 

اگر داغ دل بود ما دیده ایم 

اگر خون دل بود ما خورده ایم 

اگر دل دلیل است آورده ایم 

اگر داغ شرط است ما برده ایم 

.....
قیصر امین پور


برچسب‌ها: قیصر امین پور

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 1:19 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ماهی ...

من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم

چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده است، ولی می خواهم
خانه ای را که فرو ریخته بر پا دارم

(فاضل نظری)


برچسب‌ها: ماهی

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 1:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

معبد متروک ...

در ما نمانده زانهمه شادی نشانه یی
ماییم و دلشکستگی ی ِ جاودانه یی

خاموش مانده معبد متروک سینه ام
دراو نه آتشی، نه ز گرمی نشانه یی

دامان دوستی ز چه برچیده ای زما؟
دانی که نیست آتش ما را زبانه یی

خندد بهار خاطر من، زانکه در دلم
هر لحظه می زند غمی ز نو جوانه یی

شد سینه، خانه ی پریان خیال تو
رقصد پری چو کس ننشیند به خانه یی

خفته است در تنم همه رگ های آرزو
ای پاسدار عشق؟ بزن تازیانه یی

چون بوی عود، از پی خودسوزی ی ِ شبم
مانَد سحر به دفتر سیمین ترانه یی.

سیمین بهبهانی


برچسب‌ها: معبد متروکسیمین بهبهانی

تاريخ : جمعه 1 خرداد 1393 | 23:43 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.