هیچستان

یار دبستانی من کجاست؟

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

یار دبستانی من کجاست؟

 یار دبستانی من کجاست؟ 


کو معلمانم ؟

چرا کسی نیست به خاطر نمره جمله نویسی چوب کف دستم بزند؟

من راضیم ! برای نمره صفر، در تعلیمات اجتماعی تا که

بفهمم آقای هاشمی آخر به نیشابور رسید یا نه
...

برای رفوزه شدن برای تو کوزه رفتن
!

من راضیم به حفظ کردن جدول ضرب
...

برای زیر زنگ ایستادن
!

می خواهم زبان پارسی را پاس بدارم
.. 

چرا که دلم تصمیم کبری گرفته
!

کجا رفتین خاطرات بچگی؟
 

راستی معلمم! تو بگو
...

هنوزم در شیشه مربا را زیر آب گرم بگیریم باز می شود؟
 

نکنه هیچ چیز مثل سابق نباشد؟

خدایا مرا به مدرسه ام برگردان
!


برچسب‌ها: یار دبستانیمعلممدرسه

تاريخ : جمعه 6 بهمن 1391 | 10:17 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

فردوسی بزرگ

چنین است رسم سرای سپنج 
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج

غم و شادمانی بباید کشید
ز هر شور و تلخی بباید چشید

چنین است کار جهان فریب
پس هر فرازی نهاده نشیب 


توی راه گم کرده را رهنمای
تویی برتر برترین یک خدای

مرا بین و چندی خرد ده مرا
هم اندیشه نیک و بد ده مرا

بیامرز رفته گناه مرا
ز کژی بکش دستگاه مرا

بگردان ز جانم بد روزگار
همان چاره دیو آموزگار

همه کام و پیروزی از کام تست
همه فر و دانایی از نام تست

نبندم دل اندر سرای سپنج
ننازم به تاج و نیازم به گنج

نماند به کس روز سختی نه رنج
نه آسانی و شادمانی نه گنج

همه رفتنی ایم و گیتی سپنج
چرا باید این درد و اندوه و رنج؟

گهی بر فراز و گهی در نشیب
گهی شادکامی گهی با نهیب

بزور جهان آفرین کردگار
بدیهیم کاووس پروردگار

بدان خواسته نیست ما را نیاز
که از جور و بیدادی آمد فراز

جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی

به بالا و دیدار و آهستگی
به بایستگی هم به شایستگی

دل از نور ایمان گر آکنده ای
ترا خامشی به که تو بنده ای 


وگر شهریاری و فرخنده ای
بود بنده ی پر هنر بنده ای

روانم روان تو را بی گمان
ببیند چو تنگ اندر آید زمان

روان تو از درد بی درد باد
همه رفتن ما به آورد باد

(خداوندگار مهر و ادب پارسی؛ فردوسی بزرگ)


برچسب‌ها: فردوسی بزرگ

تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391 | 18:27 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

کودکی‌هایم

                کودکی‌هایم اتاقی ساده بود

قصه‌ای، دور اجاقی ساده بود

شب که می‌شد نقش‌ها جان می‌گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

می‌شدم پروانه، خوابم می‌پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می‌کردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود

ساده‌بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

(قیصر امین پور)

 


برچسب‌ها: کودکی‌هایم

تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391 | 17:48 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.