هیچستان

دزدیده ایم یک سیب ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

دزدیده ایم یک سیب ...

یک روز از بهشتت
دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمین ات
هستیم تحت تعقیب


خوردیم در زمین ات
این خاک تازه تأسیس
از پشت سر به شیطان
از روبرو به ابلیس

 

از سُکر نامت ای دوست
با آن که مست بودیم
مارا ببخش یک عمر
شیطان پرست بودیم


حالا در این جهنم
این سرزمین مرده
تاوان آن گناه و
آن سیب کرم خورده


باید میان این خاک
در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و
برگشت جای اول

 

"سعید بیابانکی"


برچسب‌ها: آدمحواسیبسعیدبیابانکی

تاريخ : شنبه 29 فروردين 1394 | 16:44 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

امیدی به وصال تو ندارم ...

هر چند امیدی به وصال تو ندارم

یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

ای چشمۀ روشن منم آن سایه که نقشی

در آینۀ چشم زلال تو ندارم

می دانی و می پرسیَم ای چشم سخنگوی

جز عشق جوابی به سوال تو ندارم

ای قُمری هم نغمه ، در این باغ پناهی

جز سایۀ مِهر پر و بال تو ندارم

از خویش گریزانم و سوی تو شتابان

با این همه راهی به وصال تو ندارم

 

"محمد رضا شفیعی کدکنی "


برچسب‌ها: وصالامیدکدکنیشفیعی

تاريخ : شنبه 29 فروردين 1394 | 16:41 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ندانم کجا می کشانی مرا...

ندانم کجا می کشانی مرا

سوی آسمان، یا به خاموش خاک

نِیم در هراس از تو ای ناگزیر

ندانم کجا می کشانی مرا...

ندانم کجا، لیک دانم یقین

کزین تنگنا می رهانی مرا...

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا

سوی آسمان، یا به خاموش خاک

و یا جانب نیروانا* و نور

کجا می کشانی، نهانی مرا...

ز سنگینی کوله بار وجود

سبک داری ام دوش و آسوده سار

بری سوی بی سوی خویشم نهان

چه بزمی ست این میهمانی مرا...

نقابیت بر روی و همراه من

همی آیی و با تو تنها نِیم

ولی کاش می شد بدانم کجا

نقابت ز رخساره یکسو شود

در آن لحظه ی ناگهانی مرا...

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا...

 

 "محمد رضا شفیعی کدکنی "


برچسب‌ها: نمی دانمکشاندنخدا

تاريخ : شنبه 29 فروردين 1394 | 16:8 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

به خاک من گذری کن ...

به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک

که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک

چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین

شهید عشق چرا خود کفن نسازد

سری به خاک فرو برده ام به داغ جگر

بدان امید که آلاله بر دَمَم از خاک

چو خط به خون شبابت نوشت چین جبین

چو پیریت به سر آرند حاکمی سفاک

بگیر چنگی و راهم بزن به ماهوری

که ساز من همه راه عراق میزد و راک

به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک

ببوس دفتر شعری که دلنشین یابی

که آن دل از پی بوسیدن تو بود هلاک

تو شهریار به راحت برو به خواب ابد

که پاکباخته از رهزنان ندارد باک

"شهریار"


برچسب‌ها: شهریارخاکهلاک

تاريخ : یک شنبه 16 فروردين 1394 | 19:49 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.