همه جا دکان رنگ است، همه رنگ ميفروشند
دل من به شيشه سوزد، همه سنگ ميفروشند
به کرشمهای، نگاهش، دل سادهلوح ما را
چه به ناز ميربايد، چه قشنگ ميفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شرارهای که هر شب، دل تنگ ميفروشد
به دکان بخت مردم که نشسته است يا رب
گل خنده ميستاند، غم جنگ ميفروشد؟
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدّی
که غزال، چوچهاش را به پلنگ ميفروشد
مدتي است کس نديده گُهری به قُلزُمِ ما
که صدف هر آنچه دارد، به نهنگ ميفروشد
ز تنور طبع «فانی» تو مجو سرود آرام
مَطَلب گل از دکانی که تفنگ ميفروشد
"رازق فانی"
برچسبها: رازقفانی
رفته بودم سر حوض تا ببینم شايد
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود!
تو اگر در تپش باغ
خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است...!
"سهراب سپهری"
برچسبها: سهراب سپهری
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک، فنجان پر شده ست
بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست
دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست
شهر گفتم؟! شهر! آری شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست
"فاضل نظری"
برچسبها: فاضل نظری
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان -دریا!- تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرها...د و کوهستان شنید
هی صدا در کوه هی «من عاشقت هستم» شکست
بعد تو آیینه های شعر سنگم می زدند
دل به هر آیینه، هر آیینه ای بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم... نمی دانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
"نجمه زارع"
برچسبها: نجمهزارع
گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود، حاصل گلهای پرپر است!
شرم از نگاه بلبل بیدل نمیکنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است؟!
از آن زمان که آیینهگردان شب شُدید
آیینه دل از دَم دوران مکدر است
فردایتان چکیده امروز زندگی است
امروزتان طلیعه فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است
وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ میچکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار، وصله ناجور فصلهاست
وقتی تبر، مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار
بر صدر مینشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مُصور است
وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار، معجزه یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانهها
امروز، شعله، مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعرِ تر، ای بیخبر ز درد!
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است!
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان، بُرندهتر از تیغ خنجر است
این تختهپارهها که با آن چنگ میزنید
تهماندههای زورق بر خون شناور است
حرص جهان مزن که در این عهد بیثبات
روز نخست، موعد مرگت مقرر است
هرگز حدیث درد به پایان نمیرسد
گرچه خطابه غزلم رو به آخر است
"بیداد خراسانی"
برچسبها: گلپرپربیدادخراسانی
ای شب جدایی که چون روزم سیاهی ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ای شب
نشان زلف دلبری، ز بخت من سیهتری
بلا و غم سراسری، تیره همچون آهی ای شب
کنی به هجر یار من، حدیث روزگار من
بری ز کف قرار من، جانم از غم کاهی ای شب
تا که از آن گل دور افتادم خنده و شادی رفت از یادم
سیه شد روزم
بی مه رویش دمی نیاسودم، به سیل اشکم گواهی ای شب
او شب چون گل نهد ز مستی بر بالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر
خون دل از بس خوردم بی او، محنت و خواری بردم بی او
مُردم بی او
بی رخ آن گل دلم بهجان آمد، دگر از جانم چه خواهی ای شب
"رهی معیری"
برچسبها: شبجداییرهیمعیری
یکی دیوانه ای استاد در کوی
جهانی خلق می رفتند هر سوی
فغان برداشت این دیوانه ناگاه
که از یک سوی باید رفت و یک راه
به هر سویی چرا باید دویدن
به صد سو هیچ جا نتوان رسیدن
تویی با یک دل ای مسکین و صد یار
به یک دل چون توانی کرد صد کار؟
*****
با کسی هرگز نگویم درد دل
روح پاکت را نمی سازم کسل
آرزوی همزبانم می کشد
همزبانم نیست آنم می کشد
کرده پنهان در گلو غوغای خویش
مانده ام با نای پر آوای خویش
سوت وکورم , شوق و شورم مرده است
غم , نشاطم را به یغما برده است
عمر ما در کوچه های شب گذشت
زندگی یک دم به کام ما نگشت
بی تفاوت , بی هدف , بی آرزو
می روم در چاه تاریکی فرو
عاقبت یک شب نفس می گوید که : بس !
وز تپیدن باز می ماند نفس
باد سردی می وزد در باغ یاد
برگ خشکی می رود همراه باد !
"فریدون مشیری"
برچسبها: فریدون مشیری




















