هیچستان

مست از مىِ ميناىِ دل...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

مست از مىِ ميناىِ دل...

هر شب من و دل تا سحر، در گوشه ي ويرانه ها

داريم از ديوانگى، با يكدگر افسانه ها

اندر شمار بيدلان، در حلقه ي بي حاصلان

نى در حسابِ عاقلان، نى در خور فرزانه ها

از مى زده سر جوشها، از پند بسته گوشها

پيوسته با بيهوش ها، خو كرده با ديوانه ها

از خانمان آواره ها، در دو جهان بيكاره ها

از درد و غم بيمارها، از عقل و دين بيگانه ها

از سينه بُرده كينه ها، آيينه كرده سينه ها

ديده در آن آيينه ها، عكس رخ جانانه ها

سنگ ملامت خورده ها، از كودكان آزرده ها

دل زنده ها، تن مرده ها، فرزانه ها، ديوانه ها

ببريده خويش از خويشتن، بگسيخته از ما و من

كرده سفرها در وطن، اندر درون خانه ها

نى در پى انديشه ها، نى در خيالِ پيشه ها

چون شيرها در بيشه ها، چون مورها در لانه ها

چون گل فروزان در چمن، چون شمع سوزان در لگن

بر گردشان صد انجمن، پر سوخته پروانه ها

رخشان چو ماه و مشترى، زين گنبد نيلوفرى

تابان چو مهر خاورى، از روزنِ كاشانه ها

مست از مىِ ميناىِ دل، بنهاده سر در پاى دل

آورده از درياى دل، بيرون بسى دُردانه ها

گاهى ستاده چون كدو، از مى لبالب تا گلو

گاهى فتاده چون سبو، لب بر لبِ پيمانه ها...

"میرزا حبیب خراسانی"


برچسب‌ها: میرزاحبیبخراسانی

تاريخ : جمعه 14 آذر 1393 | 22:34 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است ...

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود، حاصل گل‌های پرپر است!

شرم از نگاه بلبل بی‌دل نمی‌کنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است؟!

از آن زمان که آیینه‌گردان شب شُدید
آیینه دل از دَم دوران مکدر است

فردایتان چکیده امروز زندگی است
امروزتان طلیعه فردای محشر است

وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است

وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ می‌چکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است

وقتی بهار، وصله ناجور فصل‌هاست
وقتی تبر، مدافع حق صنوبر است

وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار
بر صدر می‌نشیند و قاضی و داور است

وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مُصور است

وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار، معجزه یک پیامبر است

وقتی که برخلاف تمام فسانه‌ها
امروز، شعله، مسلخ سرخ سمندر است

از من مخواه شعرِ تر، ای بی‌خبر ز درد!
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است!

ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان، بُرنده‌تر از تیغ خنجر است

این تخته‌پاره‌ها که با آن چنگ می‌زنید
ته‌مانده‌های زورق بر خون شناور است

حرص جهان مزن که در این عهد بی‌ثبات
روز نخست، موعد مرگت مقرر است

هرگز حدیث درد به پایان نمی‌رسد
گرچه خطابه غزلم رو به آخر است

"بیداد خراسانی"


برچسب‌ها: گلپرپربیدادخراسانی

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393 | 22:10 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.