هیچستان

فقط خدا

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

فقط خدا

 

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن

سرسری آمد و رفت
*
ولی هیچ کس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفلِ قلب مرا وا نکرد
*
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
*
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
*
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی در آن نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جزاو
کسی را نداریم...

 


برچسب‌ها: خدا

تاريخ : چهار شنبه 15 آذر 1391 | 19:57 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.