هیچستان

ندانم کجا می کشانی مرا...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

ندانم کجا می کشانی مرا...

ندانم کجا می کشانی مرا

سوی آسمان، یا به خاموش خاک

نِیم در هراس از تو ای ناگزیر

ندانم کجا می کشانی مرا...

ندانم کجا، لیک دانم یقین

کزین تنگنا می رهانی مرا...

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا

سوی آسمان، یا به خاموش خاک

و یا جانب نیروانا* و نور

کجا می کشانی، نهانی مرا...

ز سنگینی کوله بار وجود

سبک داری ام دوش و آسوده سار

بری سوی بی سوی خویشم نهان

چه بزمی ست این میهمانی مرا...

نقابیت بر روی و همراه من

همی آیی و با تو تنها نِیم

ولی کاش می شد بدانم کجا

نقابت ز رخساره یکسو شود

در آن لحظه ی ناگهانی مرا...

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا...

 

 "محمد رضا شفیعی کدکنی "


برچسب‌ها: نمی دانمکشاندنخدا

تاريخ : شنبه 29 فروردين 1394 | 16:8 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

اگر خدا را دیدی...

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،

همت کن

و بگو ماهی‌ها،

حوضشان بی آب است...


سهراب سپهری


برچسب‌ها: خداماهیبی آبسهراب سپهری

تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 | 1:28 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

رنگ عشق ...

 

در و دیوار دنیا رنگی است 

 رنگ عشق...

خدا جهان را رنگ کرده است

رنگ عشق...

و این رنگ همیشه تازه است

 وهرگز خشک نخواهد شد.

از هر طرف که بگذری،

 لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت

 و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛

 شاد باش و بی‌پروا بگذر،

که خدا کسی را بیشتر دوست‌ دارد که

 لباسش رنگی‌تر است...

 

 ( عرفان نظرآهاری )


برچسب‌ها: رنگعشقخدا

تاريخ : یک شنبه 3 آذر 1392 | 1:57 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

خدای اند ...

شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد 

اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است ... 

و این قدر به فكر راه های دررو نباشید ... !!

خدا كه فقط متعلق به آدم های خوب نیست

خدا، خدای آدم های خلافكار هم هست

فقط خود خداست كه بین بندگانش فرقی نمیگذارد 

او: اند ِ لطافت

اند بخشش

اند ِ بیخیال شدن

اند ِ چشم پوشی و رفاقت است ...


برچسب‌ها: خدابخشش

تاريخ : دو شنبه 8 مهر 1392 | 22:36 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

خدا

 

 

خدایــــــــــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن

 

 اگه میشـه بیــــــا پاییـن و دستـــــای منـــو ها کن

 

خدایــــــــــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزه

 

دیگه حتـــــــــــے همه دنیا،به این دورے نمـے ارزه

 

تو اون بالا من این پایین،دو تایـــــــے مون چرا تنها؟

 

اگه لیلــــــے دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟

 

خدایا! من دلم قرصه،کسے غیر از تو با من نیست

 

خیالت از زمین راحت ،که حتــے روز،روشن نیست

 

کسـے اینجا نمـے بینـه که دنیـــــــــــا زیر چشماته

 

 

یه عمره یـــــــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاته


برچسب‌ها: خدا

تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392 | 16:24 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

فقط خدا

 

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن

سرسری آمد و رفت
*
ولی هیچ کس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفلِ قلب مرا وا نکرد
*
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
*
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
*
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی در آن نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جزاو
کسی را نداریم...

 


برچسب‌ها: خدا

تاريخ : چهار شنبه 15 آذر 1391 | 19:57 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

نامه ای به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا!

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود:

خدای عزیزم؛ بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد.

دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.

یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام.

اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.

تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن..


برچسب‌ها: خدانامهکمک

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 14 خرداد 1391 | 10:3 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا

 خدای عزیز!

 به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که  هستند، حفظ نمی‌کنی؟

خدای عزیز!
 شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و  برادرم که مؤثر بوده.

خدای عزیز!
 اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم.

خدای عزیز!
 شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط  چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم.

خدای عزیز!
 در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام  می‌دهد؟

 



برچسب‌ها: خداکودکسخن گفتن

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391 | 18:53 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.