هیچستان

روزگار ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

روزگار ...

روزگارم رفته و با بخت بدتا میکنم 
داعما غمگینم و با خنده حاشا میکنم 
خوب و بد هرچه که باشد مینشینم گوشه ای 
کاری از دستم نمی اید, تماشا میکنم 
عقل میگوید بمان معشوقه ات را بادبرد
ِ دل ولی گوید برو ، این پا و ان پا میکنم
ان شب و معشوقه و دریای و ماه دیگر گذشت
با غم دوران خود گریه چو دریا میکنم
یاد گرمی نفس های جوانی هایمان 
لحظه ها بر دست پیری خودم، ها میکنم
روزگارم رفته و اندوه و ماتم مانده است 
با صدای ناله ام امروز و فردا میکنم
 


"مهران کیوانی هفشجانی"
 

برچسب‌ها: روزگارعشقجوانیکیوانیهفشجانی

تاريخ : دو شنبه 28 آبان 1397 | 14:6 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ندارم به جز از عشق گناهی ...

تو که در اوج تجلی به برم رخ ننمایی !
تو که در غایت خوبی گره از دل نگشایی !

من دیوانه ندانم که چرا در همه عالم
به تماشا بنشینم که تو از پرده در آیی ؟!

غم هجران تو دارد به دل آن بلبل محزون
به قفس گشته گرفتار و کند نغمه سرایی

شمع جمع همگان گشتی و با ما ننشستی
من که پروانه صفت سوخته ام ، پس تو کجایی؟!

خواب رفتم که مگر وصل تو درخواب ببینم
نشده قسمت من در همه شب غیر جدایی

تو که این گونه مجازات کنی کاش بدانی
که ندارم به جز از عشق گناهی و خطایی

تو که بخشنده ی زیبایی شعرو کلماتی
به خدا ملک دلم را تو امیری تو خدایی !

"پیمان علوی"


برچسب‌ها: گناهعشقپیمان علوی

تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393 | 21:35 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

پيرم کرد و رفت ...

بس شنیدم داستان بی کسی

بـس شنيدم قصه دلواپسي

قصه عشـق از زبان هر کسي

گفته اند از ني حکايتهابسي

حال از من بشنو اين افسانه را

داسـتان اين دل ديوانـه را

چشمهايش بويي از نيرنگ داشت

دل دريغا ! سينه اي از سنگ داشت

با دلـم انگار قـصد جنگ داشت

گويـي از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من، قصد هيچ انکار نيست

ليک با عاشق نشستن عار نيست

کار او آتش زدن؛ من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

مـن خريدن نـاز او نفروختن

باز آتـش در دلـم افـروختن

سوختن در عشق را ازبر شديم

آتشي بوديم و خاکستر شديم

از غم اين عشق مردن باک نيست

خون دل هر لحظه خوردن باک نيست

از دل ديـوانه بردن باک نيست

دل که رفت از سـر سپردن باک نيست

آه! مي ترسم شبي رسـوا شوم

بدتر از رسوايي ام، تنـها شوم

واي بر اين صيد و آه از آن کمند

پيش رويم خنده، پشتم پوزخند

بر چنـين نامهـربانـي دل مبند

دوستان گفتند و دل نشـنيد پند

پيش از اين پند نهان دوستان

حال هـم زخم زبان دوستان

خانه اي ويران تر از ويرانه ام

من حقـيقت نيستم، افـسانه ام

گر چه سوزد پر، ولي پروانه ام

فاش مي گويم که من ديوانه ام

تا به کي آخر چنين ديوانگي؟

پيلگي بهـتر از اين پروانگي!

گفتمش:آرام جـانـي، گفت:نه

گفتمش:شيرين زباني، گفت:نه

مي شود يک شب بماني، گفت:نه

گفتمش:نامهـربانـي،گفت:نه

دل شبي دور از خيالش سر نکرد

گفتمش؛ افسـوس! او باور نکرد

چشم بر هم مي نهد،من نيستم

مي گشـايد چشم، من من نيستم

خود نمي دانم خدايا! کيستم

يکـنفر با مـن بگويد چيسـتم؟

بس کشيدم آه از دل بردنش

آه! اگـر آهم بگيرد دامنش

با تمـام بي کسي ها ساختم

دل سپردم، سر به زير انداختم

اين قماري بود و من نشاختم

واي برمـن، ساده بودم باختم

دل سپردن دست او ديوانگي ست

آه!غير از من کسي ديوانه نيست

گريه کردن تا سحر کار من است

شاهد من چشم بيمار من است

فکر مي کردم که او يار من است

نه، فقط در فکر آزار من است

نيت اش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغـي فاحش است

يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت

بغض تلخي در گلويـم کرد و رفت

پايـبند جسـت وجويم کرد و رفت

عاقـبت بـي آبرويم کرد و رفت

اين دل ديوانـه آخر جاي کيست؟

وانکه مجنونش منم ليلاي کيست؟

مذهب او هر چه بادابـاد بود

خوش به حالش کاين قدر آزاد بود

بي نياز از مستي مي شاد بود

چشـمهـايش مسـت مادرزاد بود

يک شبه از عمر سيرم کرد و رفت

بيست سالم بود، پيرم کرد و رفت

"فریدون مشیری"


برچسب‌ها: پیرعشقفریدون مشیری

تاريخ : پنج شنبه 25 دی 1393 | 21:53 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

عشق و دوست داشتن ...

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد

دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند 

عشق طوفانی و متلاطم است. . . 

دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت 

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست 

دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می‌کند 

و باخود به قله‌ی بلند اشراق می‌برد 

عشق زیبایی‌های دلخواه را در معشوق می‌ آفریند 

دوست داشتن زیبایی‌های دلخواه را در دوست می‌بیند و می‌یابد 

عشق یک فریب بزرگ و قوی است 

دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق 

عشق در دریا غرق شدن است 

دوست داشتن در دریا شنا کردن 

عشق بینایی را می‌گیرد 

دوست داشتن بینایی می‌دهد

عشق خشن است و شدید و ناپایدار 

دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار 

عشق همواره با شک آلوده است 

دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر 

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می‌شویم 

از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر 

عشق نیرویی است در عاشق،که او را به معشوق می‌کشاند 

دوست داشتن جاذبه ای در دوست، که دوست را به دوست می‌برد 

عشق تملک معشوق است 

دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست 

عشق معشوق را مجهول و گمنام می‌خواهد تا در انحصار او بماند 

دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز می‌خواهد 

و می‌خواهد که همه‌ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند 

در عشق رقیب منفور است، 

در دوست داشتن است که: ”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند” 

عشق معشوق را طعمه‌ی خویش می‌بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید 

و اگر ربود با هر دو دشمنی می‌ورزد و معشوق نیز منفور می‌گردد 

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است 

یک ابدیت بی مرز است، که از جنس این عالم نیست 


"دکتر علی شریعتی"

 


برچسب‌ها: تفاوتعشقدوست داشتندکترشریعتی

تاريخ : پنج شنبه 11 دی 1393 | 23:23 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ای عشق ...

ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق 
جز محنت و غم نیستی ، اما خوشی ای عشق

این شوری و شیرینی من خود ز لب توست 
صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق

چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز 
تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق

دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش 
چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق

رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون 
هنگامه ی حسن است چرا خامشی ای عشق

آواز خوشت بوی دل سوخته دارد 
پیداست که مرغ چمن آتش ای عشق

بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند 
از بوته ی ایام چه غم ؟ بی غشی ای عشق

"هوشنگ ابتهاج"


برچسب‌ها: عشقهوشنگابتهاج

تاريخ : چهار شنبه 21 آبان 1393 | 21:22 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

عشق ...

دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده ای !

ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای !

پشت ها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان

تا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای

خوبی و دلبری و حسن , حسابی دارد

بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟

حیف و صدحیف که بااینهمه زیبایی و لطف

عشق بگذاشته اندر پی سودا شده ای

شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار

باز آشوبگر خاطر شیدا شده ای

بین امواج مهت رقص کنان می بینم

لطف را بین ،که به شیرینی رویا شده ای

دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم .

نازنینا ، تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟

"شهریار"


برچسب‌ها: شهریارعشق

تاريخ : دو شنبه 5 آبان 1393 | 22:6 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

غم عشق ...

بار دیگر غم عشق آمد و دلشاد م کرد
عزم ویرانی من داشت و آبادم کرد

دشت تا دشت دلم وادی خاموشان بود
تندر عشق به یک صاعقه فریادم کرد

نازم آن دلبر شیرین که به یک طرفه نگاه
آتشی در دلم افروخت که فرهادم کرد

قفس عشق ز هر باغ دل انگیزترست
شکر صیاد که در این قفس آزادم کرد

یار شیرین من ار تلخ بگوید شهدست
وین عجب نیست که گویم غم او شادم کرد

"مهدی سهیلی"


برچسب‌ها: غمعشقمهدیسهیلی

تاريخ : سه شنبه 22 مهر 1393 | 1:43 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

زنده باد عشق .

بزرگ شدیم...

و فهمیدیم که دارو ابمیوه نبود...

بزرگ شدیم...

و فهمیدیم مادر بزرگ هیچگاه باز نخواهد گشت

همانطور که مادر گفته بود

بزرگ شدیم...

و فهمیدیم چیزهایی ترسناکتر از تاریکی هم هست

بزرگ شدیم...

به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده مادر هزار گریه بود...

بزرگ شدیم ..

وفهمیدیم که این تنها مانبودیم که بزرگ شدیم

پدر مادرمان هم بزرگ شده اند

ویا هم اکنون رفته اند...

بزرگ شدیم...

و فهمیدیم مادر 

"خود عشق " است...

زنده باد عشق

"روز مادر گرامی باد"

 


برچسب‌ها: روز مادرعشق

تاريخ : شنبه 30 فروردين 1393 | 22:15 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

نصیبی از عشق ...

نه کسی منتظر است...

نه کسی چشم به راه...

نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه...

بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟!

وقتی از" عشق " نصیبی نبری غیر از آه...!

 


برچسب‌ها: عشقآه

تاريخ : دو شنبه 11 فروردين 1393 | 12:21 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

سرّعشق ...

 


برچسب‌ها: سرّعشقمولوی

تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392 | 1:6 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

رنگ عشق ...

 

در و دیوار دنیا رنگی است 

 رنگ عشق...

خدا جهان را رنگ کرده است

رنگ عشق...

و این رنگ همیشه تازه است

 وهرگز خشک نخواهد شد.

از هر طرف که بگذری،

 لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت

 و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛

 شاد باش و بی‌پروا بگذر،

که خدا کسی را بیشتر دوست‌ دارد که

 لباسش رنگی‌تر است...

 

 ( عرفان نظرآهاری )


برچسب‌ها: رنگعشقخدا

تاريخ : یک شنبه 3 آذر 1392 | 1:57 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

بوی پاییز...

باز بوی پاییز هوای شبم را لبریز کرده بی تو...
پاییز امسال خواهد آمد..
بی هیچ تولدی در مهر…
بی ترانه ای عاشقانه…
پاییز امسال…
با بی بهانه ترین لحظه ها…
با آرام ترین روزگار ...خواهد آمد…
نه برگ ریزانی برای ما
و نه غروبی دلتنگ در چشمان تو...
اما ...من باز عاشقت خواهم شد...
و تو؛باز خواهی رفت...
و این جشن هر سال من است ...


برچسب‌ها: پاییزمهرعشق

تاريخ : جمعه 22 شهريور 1392 | 12:8 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

عشق

 

شادمانيم که در سنگدلي چون ديوار

باز هم پنجره اي در دل سيماني ماست

موج با تجربه ي صخره به دريا برگشت

کمترين فايده ي عشق پشيماني ماست

خانه اي بر سر خود ريخته ايم اما عشق

همچنان منتظر لحظه ي ويراني ماست

باد، پيغام رسان من و او خواهد ماند

گرچه خود بي خبر از بوسه ي پنهاني ماست

                     **********                      

سر سبز دل از شاخه بريدم، تو چه کردي؟

افتادم و بر خاک رسيدم، تو چه کردي؟

من شور و شر موج و تو سر سختي ساحل

روزي که به سوي تو دويدم، تو چه کردي؟

هر کس به تو از شوق فرستاد پيامي

من قاصد خود بودم و ديدم تو چه کردي

مغرور، ولي دست به دامان رقيبان

رسوا شدم و طعنه شنيدم، تو چه کردي؟

«تنهايي و رسوايي»، «بي مهري و آزار»

 

اي عشق، ببين من چه کشيدم تو چه کردي


برچسب‌ها: عشقفاضل نظري

تاريخ : پنج شنبه 13 تير 1392 | 17:25 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.