هیچستان

هیچستان

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

حقیقت ...

بیهوده مرگ به تهدید 
چشم می‌دراند...
ما به حقیقت ساعت‌ها 
شهادت نداده‌ایم 
جز به گونه‌ی این رنج‌ها...
که از عشق‌های رنگین آدمیان به نصیب برده‌ایم...
چونان خاطره‌ای هریک 
در میان نهاده 
از نیش خنجری با درختی...

افسانه های سرگردانیت ای قلب دربدر 
به پایان خویش نزدیک می شود...

...
احمد شاملو



تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 16:20 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ناگزیر ...

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

" فاضل نظری "


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 15:55 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

هر که ما را یاد کرد ...

هرکه ما را یاد کرد، ایزد مر او را یار باد
هرکه ما را خوار کرد، از عمر برخوردار باد

هرکه اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد

در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هرکه ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد

(میر سید علی همدانی)


برچسب‌ها: یاد

تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 15:42 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

همنشین گل

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها
تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها

می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت
می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها

کو زمین بایری تا مرهم دردم شود
من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها

بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم
سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها

خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید
می شمارم روزهای آخرم را سال ها

(سید مهدی موسوی)


برچسب‌ها: همنشینگل

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 13:33 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

صدایم در نمی آید ...

تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و كاری ز دستم بر نمی آید

نشستم، باده خوردم، خون گرستم، كنجی افتادم
تحمل می رود، اما شب غم سر نمی آید

توانم وصف مرگ جور و صد دشوار تر زآن، لیك
چه گویم جور هجرت، چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها، بی قراری ها؟
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور، ای زلف
كه این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد، بیا در اشك چشمم بین
خدا را از چه رحمت بر من ای كافر نمی آید؟

مهدی اخوان ثالث


برچسب‌ها: صدایم در نمی آیدمهدی اخوان ثالث

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 13:28 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

نوشته های بی هدف

این نوشته های بی هدف...

مثل اب در هاون کوبیدن است...

تو که رفتنت دلیل نداشت...

دنبال بهانه ای می گردم برای امدنت...

پیدا نمی کنم...

می دانم نمیایی...

سرمه ای شدی در باد...

لاجرم چشم می گذارم بر روی این کاغذ...

تا 10 می شمارم...

شاید خودم را از میان این نوشته های گنک 

پیدا کنم...

شاید...

سید حسین دریانی


برچسب‌ها: بی هدف

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 13:3 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

شمع نيمه مرده

چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم

بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج

بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم

ما را غم خزان و نشاط بهار نيست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم

گر دست ما ز دامن مقصد کوته است

از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم

تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را

ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم

يکدم ز موج حادثه ايمن نبوده ايم

چون ساحليم و بر لب دريا نشسته ايم

از عمر جز ملال نديدم و همچنان

چشم اميد بسته به فردا نشسته ايم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نيم مرده چه زيبا نشسته ايم

اي گل بر اين نواي غم انگيز ما ببخش

کز عالمي بريده و تنها نشسته ايم

تا همچو ماهتاب بيايي به بام قصر

مانند سايه در دل شب ها نشسته ايم

تا با هزار ناز کني يک نظر به ما

ما يکدل و هزار تمنا نشسته ايم

چون مرغ پر شکسته فريدون به کنج غم

سر زير پر کشيده و شکيبا نشسته ايم

(فريدوم مشيري)


برچسب‌ها: شمع نيمه مردهفريدون مشيري

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 13:34 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

پژمرده ایم ...

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم 

ولی دل به پاییز نسپرده ایم 

چو گلدان خالی لب پنجره 

پر از خاطرات ترک خورده ایم 

اگر داغ دل بود ما دیده ایم 

اگر خون دل بود ما خورده ایم 

اگر دل دلیل است آورده ایم 

اگر داغ شرط است ما برده ایم 

.....
قیصر امین پور


برچسب‌ها: قیصر امین پور

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 1:19 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ماهی ...

من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم

چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده است، ولی می خواهم
خانه ای را که فرو ریخته بر پا دارم

(فاضل نظری)


برچسب‌ها: ماهی

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 1:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

معبد متروک ...

در ما نمانده زانهمه شادی نشانه یی
ماییم و دلشکستگی ی ِ جاودانه یی

خاموش مانده معبد متروک سینه ام
دراو نه آتشی، نه ز گرمی نشانه یی

دامان دوستی ز چه برچیده ای زما؟
دانی که نیست آتش ما را زبانه یی

خندد بهار خاطر من، زانکه در دلم
هر لحظه می زند غمی ز نو جوانه یی

شد سینه، خانه ی پریان خیال تو
رقصد پری چو کس ننشیند به خانه یی

خفته است در تنم همه رگ های آرزو
ای پاسدار عشق؟ بزن تازیانه یی

چون بوی عود، از پی خودسوزی ی ِ شبم
مانَد سحر به دفتر سیمین ترانه یی.

سیمین بهبهانی


برچسب‌ها: معبد متروکسیمین بهبهانی

تاريخ : جمعه 1 خرداد 1393 | 23:43 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

چیستم ...

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم 
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست 
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل 
یک روز خنده کردم و عمری گریستم

طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست 
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

گوهرشناس نیست در این شهر شهریار 
من در صف خزف چه بگویم که چیستم

شهریار


برچسب‌ها: شهریارچیستم

تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 1:52 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

گذشتیم ...

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران 
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی 
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند 
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم 
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند 
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت 
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود 
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا 
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن 
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری 
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

شهریار



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 22:34 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.