جوانی...

هیچستان

جوانی...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

جوانی...

جوانی شمـع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کـردم جـوانی را

کنـون با بار پیـری آرزومنـدم که برگـردم

به دنبـال جوانی کـوره راه زندگانی را

به یاد یار دیـرین کـاروان گم کـرده رامانـم

که شب در خـواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ایگل شبیخون جوانی را

چه بیداری تلخی بود ازخواب خوش مستی

که در کامم به زهر آلود شهد شادمانـی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل

خدایا با کـه گویم شـکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کوکه چون برگ خزان دیده

بپای سرو خـود دارم هوای جانفشانـی را

بچشم آسـمانی گردشی داری بلای جان

خدایـا بر مگـردان این بلای آسمانـی را

نمیری شـهریار از شعر شیرین روان گفتـن

که از آب بقا جوینـد عمـر جاودانـی را

"شهریار"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: شهریارجوانی

تاريخ : دو شنبه 5 آبان 1393 | 22:12 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.