ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان، یا به خاموش خاک
نِیم در هراس از تو ای ناگزیر
ندانم کجا می کشانی مرا...
ندانم کجا، لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا...
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان، یا به خاموش خاک
و یا جانب نیروانا* و نور
کجا می کشانی، نهانی مرا...
ز سنگینی کوله بار وجود
سبک داری ام دوش و آسوده سار
بری سوی بی سوی خویشم نهان
چه بزمی ست این میهمانی مرا...
نقابیت بر روی و همراه من
همی آیی و با تو تنها نِیم
ولی کاش می شد بدانم کجا
نقابت ز رخساره یکسو شود
در آن لحظه ی ناگهانی مرا...
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا می کشانی مرا...
"محمد رضا شفیعی کدکنی "
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: نمی دانمکشاندنخدا
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی