شادمانيم که در سنگدلي چون ديوار
باز هم پنجره اي در دل سيماني ماست
موج با تجربه ي صخره به دريا برگشت
کمترين فايده ي عشق پشيماني ماست
خانه اي بر سر خود ريخته ايم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ي ويراني ماست
باد، پيغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بي خبر از بوسه ي پنهاني ماست
**********
سر سبز دل از شاخه بريدم، تو چه کردي؟
افتادم و بر خاک رسيدم، تو چه کردي؟
من شور و شر موج و تو سر سختي ساحل
روزي که به سوي تو دويدم، تو چه کردي؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پيامي
من قاصد خود بودم و ديدم تو چه کردي
مغرور، ولي دست به دامان رقيبان
رسوا شدم و طعنه شنيدم، تو چه کردي؟
«تنهايي و رسوايي»، «بي مهري و آزار»
اي عشق، ببين من چه کشيدم تو چه کردي
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: عشقفاضل نظري
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی