هیچستان

هیچستان

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

که میداند ...

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست

مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما

حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست

" وحشی بافقی "


برچسب‌ها: وحشیبافقی

تاريخ : یک شنبه 8 تير 1393 | 22:29 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

به تو می‌اندیشم ...

به تو می‌اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو می‌اندیشم.
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم.
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل‌ها تو بخند.
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!

تو بخواه
پاسخ چلچله‌ها را، تو بگو!
قصۀ ابر هوا را، تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش،
من همین یک نفس از جرعۀ جانم باقی‌ست،
آخرین جرعۀ این جام تهی را تو بنوش!

"فریدون مشیری"


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : یک شنبه 8 تير 1393 | 22:26 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم ...

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

 

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

 

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

 

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

 

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

"فاضل نظری"


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : پنج شنبه 5 تير 1393 | 1:54 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

هميشه همره هابيل بوده قابيلي ...

همين كه نعش درختي به باغ مي افتد

بهانه باز به دست اجاق مي افتد

 

حكايت من و دنيايتان حكايت آن

پرنده ايست كه به باتلاق مي افتد

 

عجب عدالت تلخي كه شادماني ها

فقط براي شما اتفاق مي افتد  

 

تمام سهم من از روشني همان نوريست

كه از چراغ شما در اتاق مي افتد

 

به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين

چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد

 

هميشه همره هابيل بوده قابيلي

ميان ما و شما كي فراق مي افتد؟

"فاضل نظری"


برچسب‌ها: هابیلقابیلفاضل نظری

تاريخ : پنج شنبه 5 تير 1393 | 1:50 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت زندگی بعد تو...

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ء عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

"فاضل نظری"


برچسب‌ها: نگرفتفاضل نظری

تاريخ : پنج شنبه 5 تير 1393 | 1:46 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

کاش ...


برچسب‌ها: کاشفروغفرخ زاد

تاريخ : پنج شنبه 5 تير 1393 | 1:36 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

انسان های بزرگ ...

تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 2:38 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

گرفتم ...

من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم
گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یار گرفتم

خنده یی کردم و دل بُردم و با لطف ِ نگاهی
تا بمیری ز حسد وعده ی دیدار گرفتم!

دامن از دست من، ای یار! کشیدی، چه توانم؟...
گله یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم.

بعد ازین ساخته ام با، نی و چنگ و می و ساقی
بی تو من دامن ِ ‌این چار با ناچار گرفتم

لیک باور مکن ای دوست! که این راست نگفتم
انتقام از دل سنگ تو، به گفتار گرفتم!

من کجا یاد تو از خاطر سودازده راندم؟
یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم؟

تا رُخت شمع فروزنده ی بزم دگران شد
من چو تاریکی شب گوشه ی دیوار گرفتم

گله کردی که چرا یار تو یار دگران شد
دیدی، ای دوست، به یاری ز تو اقرار گرفتم؟

"سیمین بهبهانی"


برچسب‌ها: سیمین بهبهانیگرفتم

تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 2:24 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

بگیری ...

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری
باید فقط با یاد چشمش خو بگیری

سخت است جای آن کسی که دوست داری
در خلوت خود در بغل "زانو" بگیری

از حسرتش کارت به جایی می کشد تا
قانع شوی از او دو تار مو بگیری...

وقتی که دل دادی چه وصلش، چه فراقش
زشت است آنچه داده ای از او بگیری

از روی تو چه آرزوها در دلم بود
از بخت بد باید که از من رو بگیری!

"علی حیاتبخش"


برچسب‌ها: بگیری

تاريخ : دو شنبه 26 خرداد 1393 | 1:55 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

نامت را چه بگذارم ...

نـمـیـدانـم نـامـت را چـه بـگـذارم
تمام زندگـی
دلـیــل نـفـس کـشـیدن
یا هــمـــــه ی وجـــود
بــــه هــر نـامـی کـــه باشـی بـدان
آرامـــــــــــــــ
بــرایــت جـان مـیـدهـم !


برچسب‌ها: مادر

تاريخ : دو شنبه 26 خرداد 1393 | 1:37 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

یک قلب پاک ...


برچسب‌ها: یکقلبپاک

تاريخ : یک شنبه 25 خرداد 1393 | 2:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

جنگلی سبزم ولی ...

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی
من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی

نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز
آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی

این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟
پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟

سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام
رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!

تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !

من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام
می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟

"اصغر عظیمی مهر"


برچسب‌ها: جنگلکویر

تاريخ : یک شنبه 25 خرداد 1393 | 1:49 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.