دنیا را بغل گرفتیم
گفتند: امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد...
بیدار شدیم٬
دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم...
حسین پناهی
نظرات شما عزیزان:
می بـــدانید جهان را که در او نیست وفامهــــر او در دل خود از چه نشـانید شمااگــر از قــــوس قضــا تــیــر اجل پیش آیدبـهـر آن تــیر ، یقین است نشــانید شماهست در پیش یکی راه عجب دور و درازنــیــک کــوشید در آن راه نــمــانید شماهیچکس نیست که این را نـدارد در پیشگــور هـــا را نـگـــرید ار بـگمـــــانید شمامی نــویسند همه آنــچه شمـا می بازیدتــا بــمحـشر همه را بـــاز بــخوانید شما
برچسبها: دنیاحسینپناهی
تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 | 1:25 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
هیچ اما هیچ
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید