دو رباعی که هنگام خواندن آنها لبها بهم نمی خورند
هیچ کس در نزد خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ قنادی نشد استاد کار
تا که شاگرد شکرریزی نشد
و دیگری :
ای دیده،رخ نگار دیدن خطر است
ای دل این رشته کشیدن خطر است
هان تا نچشی ز ساغر عشق دگر
زنهار دلا،زهر چشیدن خطر است
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: شعرلب
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی