هر شب من و دل تا سحر، در گوشه ي ويرانه ها
داريم از ديوانگى، با يكدگر افسانه ها
اندر شمار بيدلان، در حلقه ي بي حاصلان
نى در حسابِ عاقلان، نى در خور فرزانه ها
از مى زده سر جوشها، از پند بسته گوشها
پيوسته با بيهوش ها، خو كرده با ديوانه ها
از خانمان آواره ها، در دو جهان بيكاره ها
از درد و غم بيمارها، از عقل و دين بيگانه ها
از سينه بُرده كينه ها، آيينه كرده سينه ها
ديده در آن آيينه ها، عكس رخ جانانه ها
سنگ ملامت خورده ها، از كودكان آزرده ها
دل زنده ها، تن مرده ها، فرزانه ها، ديوانه ها
ببريده خويش از خويشتن، بگسيخته از ما و من
كرده سفرها در وطن، اندر درون خانه ها
نى در پى انديشه ها، نى در خيالِ پيشه ها
چون شيرها در بيشه ها، چون مورها در لانه ها
چون گل فروزان در چمن، چون شمع سوزان در لگن
بر گردشان صد انجمن، پر سوخته پروانه ها
رخشان چو ماه و مشترى، زين گنبد نيلوفرى
تابان چو مهر خاورى، از روزنِ كاشانه ها
مست از مىِ ميناىِ دل، بنهاده سر در پاى دل
آورده از درياى دل، بيرون بسى دُردانه ها
گاهى ستاده چون كدو، از مى لبالب تا گلو
گاهى فتاده چون سبو، لب بر لبِ پيمانه ها...
"میرزا حبیب خراسانی"
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: میرزاحبیبخراسانی
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی