هیچستان

هیچکس باور نکرد ...

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

هیچکس باور نکرد ...

حال من بد بود اما هیچکس باور نکرد

هیچکس چشمی برای غصه هایم تر نکرد

یک شبی از ناکجا آباد مردی آمد وُ

گفت می مانم ولی این قصه را آخر نکرد

حال تنهایی من را هر که دید از من گذشت

او ... شما ....ایشان ... کسی با انزوایم سر نکرد

زیر باران گریه کردم گریه کردم خوب بود

وای ...باران هم کمی از حال من بهتر نکرد

رج زدم بر خاطرات فصل هایم یک به یک

چار فصل آوارگیْ جز من کسی دیگر نکرد

بانی این بغض ها یک اتفاق ساده بود

ناکجا...شب...آن غریبه....هیچکس باور نکرد

"بتول مبشری"


برچسب‌ها: بتولمبشری

تاريخ : یک شنبه 9 آذر 1393 | 23:30 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.