هیچستان

هیچستان

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

زندگی بازیست...

زندگی بازیست!

ما خود صحنه می‌سازیم 

تا بازیگر بازیچه‌های خویشتن باشیم

وای زین درد روان فرسای

من بازیگر بازیچه‌های دیگران بودم

گر چه می‌دانستم این افسانه را از پیش

زندگی بازیست!

زندگی بازیست!

...

"نصرت رحمانی"


برچسب‌ها: زندگیبازیست

تاريخ : یک شنبه 25 خرداد 1393 | 1:28 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

خدا پرستی ...

گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش

به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکن‌اند در او باش

برین زمین که تو بینی ملوک طبعانند
که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش

به چشم کوته اغیار درنمی‌آیند
مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش

کرم کنند و نبینند بر کسی منت
قفا خورند و نجویند با کسی پر خاش

ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسهٔ آش

دل از محبت دنیا و آخرت خالی
که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش

به نیکمردی در حضرت خدای، قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش

قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ می‌کند خشخاش

کمال نفس خردمند نیکبخت آن است
که سر گران نکند بر قلندر قلاش

مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معادست نه به حسن معاش

اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
تو نیز جامهٔ ازرق بپوش و سر بتراش

مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش

وز آنچه فیض خداوند بر تو می‌پاشد
تو نیز در قدم بندگان او می‌پاش

چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش

نه صورتیست مزخرف عبادت سعدی
چنانکه بر در گرمابه می‌کند نقاش

که برقعیست مرصع به لعل و مروارید
فرو گذاشته بر روی شاهد جماش

(خداوندگار سخن؛ حضرت سعدی)

 

برچسب‌ها: سعدی

تاريخ : یک شنبه 18 خرداد 1393 | 2:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

بهای نان ...

دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ای

در سیاهی شب، چشم مستم خیره شد بر خانه‌ای

چون نگه کردم درون خانه از آن پنجره

صحنه‌ای دیدم که قلبم سوخت چون جانانه‌ای

کودکی از سوز سرما می زند دندان به هم

مردکی کور و فلج افتاده‌ای در یک گوشه‌ای

دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه‌ای

مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه‌ای

چون که فارغ گشت از عیش و نوش آن مرد پلید

قصد رفتن کرد با حالت جانانه‌ای

دست در جیب کرد و زآن همه پول درشت

داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانه‌ای

بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر

می‌روم مست و شتابان سوی هر میخانه‌ای

من در این میخانه، آن دختر ز فقر

می‌فروشد عصمتش را بهر نان خانه‌ای

"کارو"


برچسب‌ها: کارو

تاريخ : یک شنبه 18 خرداد 1393 | 1:34 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

زندگی رسم خوشايندی ست‌

زندگی رسم خوشايندی‌ ست‌.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ‌،
پرشی دارد اندازه‌ی «عشق‌»...

سهراب سپهری


برچسب‌ها: سهراب سپهری

تاريخ : یک شنبه 18 خرداد 1393 | 1:31 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

فریب چشم ...

من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد
در نوک یک قله،آشیانش دادم که همین دل رحمی،چه به روزم آورد
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم،من عقابی بودم بر فرازِ يک کوه
آشيانِ خود را به نگاهي دادم ...


برچسب‌ها: فریبچشم

تاريخ : پنج شنبه 15 خرداد 1393 | 14:44 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

لب دوست ...

گــرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما    

غـــم نباشد، چــو بــود مهر تو اندر دل ما

حاصل كونْ و مكان، جمله ز عكس رخ توست 

پس همين بس كه همه كوْن و مكانْ حاصل ما

جملـــه اسرار نهان است درونِ لب دوست   

لب گشا! پــرده بــرانداز ازين مشكل ما

يــا بكش يــا برَهان زين قفس تنگ، مرا   

يا بــرون ساز ز دل، ايــن هــوس باطل ما

لايــق طوْف حـريم تو نبـوديم اگر   

از چـــه رو پس ز مــحبت بسرشتى گِل ما؟

 

"امام خمینی"


برچسب‌ها: لبدوستامامخمینی

تاريخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393 | 12:39 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

چه کسی میداند ...

چه کسی میداند؟؟؟

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!!


"سهراب سپهری"


برچسب‌ها: سهراب سپهری

تاريخ : سه شنبه 13 خرداد 1393 | 1:21 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

گشتم و هیچ نیافتم ...

میخواستم چیزی برایت بنویسم

گشتم

بین همه ی سی و دو حرف الفبا

بین همه ی کلماتی که از کودکی در گوشم خوانده

بودند

بین همه ی کلماتی که بعد از هفت سالگی خوانده بودم

گشتم و هیچ نیافتم

دلم به حال بیچارگی واژه ها سوخت

که کم می آورند برای نوشتن برای تو

برای از تو نوشتن که پیشکش...


برچسب‌ها: الفباگشتن نبود

تاريخ : سه شنبه 13 خرداد 1393 | 1:6 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

دانه ی دل ...

من اناری را میکنم دانه
به دل میگویم
خوب بود این مردم
دانه های دلشان پیدا بود 

" سهراب سپهری "


برچسب‌ها: انارسهراب سپهری

تاريخ : سه شنبه 13 خرداد 1393 | 1:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

هرچه بادا باد ...


برچسب‌ها: هرچه بادا باد

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:44 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

شاید امروز نیز روز مبادا باشد !

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !

(قیصر امین پور)


برچسب‌ها: روز مبادا

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:31 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

چهارشنبه سوری ...

سرخ میشوی وقتی می شنوی دوستت دارم
زرد میشوم وقتی می شنوم دوستش داری….
چهارشنبه سوری راه انداخته ایم
سرخی تو از من زردی من از تو!
همیشه من می سوزم….و همیشه تو می پری….

(حسین پناهی)


برچسب‌ها: حسینپناهی

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:28 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.